۵ ٫ ۶ سال پیش حدود ۲ سال تو پرشین بلاگ مینوشتم٫ کلا ۱۰۰ تا کامنت هم نداشتم.
دیروز واسه اولین پست اینجا چند نفر تحویلم گرفتند. دستشون درد نکنه...
.
صبح روی یک قسمتی از کوه سایه بود٫ اما هیچ ابری اون بالا نبود...!
.
تنهام
سعی میکنم ارتباط برقرار کنم دوست پیدا کنم اما گند میزنم...
هیچ استعداد و جاذبهای تو ارتباط ندارم...
سرد٫ یخ...
منزوی...
دو تا دوست داشتم که اونا هم از دست دادم.
یکی بیخیال همه شد٫ منم جز همه...
یکی هم من دارم آزار میدهم و اون هم به زودی میپره...
با درخت و کوه و کتاب هم که نمیشه حرف زد و تو هوای ابری بیرون رفت و تو رستوران غذا خورد...
رفیق هام اینها هستند دیگه. درخت٫ کوه٫ کتاب٫ پی سی٫ ابر...
.
زندگی گند روزمره...
باز فردا صبح کار٫ تاکسی و اتوبوس و این همه آدم غریبه و جدی
که اخم میکنند و نمیخندند.
آدم هایی که به اشتباه خودشان نمی خندند.
آدم هایی که حواسشون به بدن درخت ها نیست. به آدم برفی پشت ویترین مغازه...
.
من تنهام
کاش دوستم مثل قبل بود
.
هذیان امشب. تمام.